مسئولیت عظیم
آمبولانس آژیركشان در گرد و غبار جاده خاكی به روستا وارد شد. عدهای از جمعیت منتظر، مغموم و برخی خرسند بودند. مغموم از وداع و خرسند از انجام وظیفه. آمبولانس كه ایستاد قبل از همه زن در حالی كه دختر خردسالش را درآغوش میفشرد به سوی آن دوید راننده نگاهی به او انداخت و سررا به زیر انداخت و در دل به او افتخار كرد.
بچهها دور و بر آمبولانس را گرفته و از چراغ گردان آن به وجد آمده بودند. پدر پیاده نشد تا 6 پسر و تنها دخترش را ببوسد. پسر بزرگش درجمع آنها نبود، گفتند به لحاظ مشغله كاری موفق به حضور نشده است و لیكن منتظر اوئیم.
پدری گفت: محمدرضا رسید. زن اصلاً مایل نبود جلوی چشم فرزندانش اشك بریزد و نریخت؛ خود را آماده مسئولتی عظیم مینمود و برای موفقیت خود در این مسئولیت دعا میكرد.
خداحافظی طولی نكشید، مردم با نوار كاست هم ناله شده بودند:
ای از سفر برگشتگان كو عزیزانمان كو عزیزانمان
ای از سفر برگشتگان كو شهیدانمان كو شهیدانمان
و من الله التوفیق
علیرضا سلیمانیزاده
۱۳۸۴/۰۱/۲۰
مطابق با دهم محرم الحرام
فهرست مطالب